قوله: و وهبْنا لداود سلیْمان قال ابن عباس: اولادنا من مواهب الله تعالى: یهب لمنْ یشاء إناثا و یهب لمنْ یشاء الذکور، و قد سمى الله عز و جل الولد الهبة فى القرآن فى مواضع منها قوله: و وهبْنا له إسْحاق و یعْقوب فهبْ لی منْ لدنْک ولیا لأهب لک غلاما زکیا.


«نعْم الْعبْد» کنایة یکنى بها عن کل مدحة، اى نعم العبد سلیمان «إنه أواب» رجاع الى الله بالعبادة.


«إذْ عرض علیْه» اى على سلیمان، «بالْعشی» اى بعد الظهر، «الصافنات» اى الخیول التى تثنى احدى قوائمها و تقف على سنبکها و السنبک طرف مقدم الحافر.


و قیل: الصافن من الخیل القائم باى صفة کانت، و فى الحدیث: «من سره ان یقوم له الرجال صفونا فلیتبوأ مقعده من النار، یعنى قیاما، و «الجیاد» الخیار السراع، واحدها جواد، و قیل: واحدها جود کسوط و سیاط و قیل: الجیاد الطوال الاعناق مشتق من الجید.


«فقال إنی أحْببْت» اى آثرت، کقوله تعالى: یسْتحبون الْحیاة الدنْیا على الْآخرة یعنى یوثرون. «حب الْخیْر» یعنى حب الخیل، سمیت الخیل خیرا لکثرة ما فیها من الخیر.


و فى الحدیث الصحیح: «الخیل معقود فى نواصیها الخیر الى یوم القیمة»


و قد سمى الله عز و جل فى کتابه فى مواضع متاع الدنیا و الظفر بها خیرا على ماهى عند الناس حتى قال: «و رد الله الذین کفروا بغیْظهمْ لمْ ینالوا خیْرا».


و قوله: عنْ ذکْر ربی اى على ذکر ربى، و «الذکر» هاهنا صلاة العصر بدلیل قوله: «بالْعشی» و کانت فرضا علیه و سمیت لصلوة ذکرا لانها مشحونة بالذکر من قوله عز و جل: و أقم الصلاة لذکْری و یذْکر فیها اسْمه اى یصلى فیها.


قوله: حتى توارتْ بالْحجاب اى توارت الشمس بالحجاب یعنى باللیل لان اللیل یستر کل شى‏ء. و قیل: الحجاب جبل قاف. و قیل: هو جبل دون قاف مسیرة سنة و الشمس تغرب من ورائه. خلاف است میان علماى تفسیر که آن اسبها چند بودند و بر چه صفت بودند و از کجا بوى رسیدند. عکرمه گفت: بیست هزار بودند. ابراهیم تیمى گفت: بیست بودند. حسن گفت: هزار بودند و پرها داشتند، اسبهاى بحرى بودند شیاطین از بهر سلیمان آورده بودند. مقاتل گفت: اسبهاى داود بودند سلیمان آن را میراث برد از پدر. کلبى گفت: سلیمان بغزاة اهل دمشق و نصیبین شد و ازیشان بغنیمت یافت، اسبهاى تازیى بودند نیکو رنگ نیکو قد تیزرو سلیمان نماز پیشین بگزارد و بر کرسى نشست و بفرمود تا آن اسبها بر وى عرضه کردند، بآن مشغول گشت و نماز دیگر فراموش کرد، چون نهصد بر وى عرضه کرده بودند در بافت که نماز دیگر نگزارده، بآفتاب نگرست، آفتاب بمغرب رسیده بود و وقت نماز بر وى فوت شده، دلتنگ و غمگین گشت، گفت: «ردوها علی» باز ارید بمن آن اسبها که بر من عرضه میکردید تا نماز از من فائت شد، «فطفق مسْحا» اى ما زال یمسح، اى یقطع قطعا بالسوق، جمع ساق کدار و دور فجعل یقطع اعناقها و یعرقب ارجلها و لم یفعل ذلک الا و قد اباح الله له ذلک و ما اباح الله فلیس بمنکر. قال محمد بن اسحاق: لم یعنفه الله على عقر الخیل اذ کان ذلک اسفا على ما فاته من فریضة ربه. و قال بعضهم انه ذبحها ذبحا و تصدق بلحومها و کان الذبح على ذلک الوجه مباحا فى شریعته. و قیل: معناه انه حبسها فى سبیل الله و کوى ساقها و اعناقها بکى الصدقة. ابن عباس گفت: سلیمان آن اسبها را بشمشیر پى کرد و گردن زد و آن از سلیمان بحق جل جلاله تقرب بود و او را مباح بود، هر چند که درین امت کشتن اسبان بر ان صفت مباح نیست و حلال نیست، و یجوز اباحه الله الشی‏ء فى وقت و حظره ایاه فى وقت. و گفته‏اند: اسبان هزار بودند اما بوقت عرض نهصد، او را مشغول داشتند تا نماز از وى فائت شد، آن نهصد را بکشت و صد بماند، امروز هر چه در دنیا اسب تازى است از نژاد آن صد است.


و روى عن على (ع) قال: قال سلیمان بامر الله عز و جل للملئکة الموکلین بالشمس، «ردوها على» یعنى الشمس فردوها علیه حتى صلى العصر فى وقتها، و ذلک انه کان یعرض علیه الخیل لجهاد عدو «حتى توارت بالحجاب».


قوله: و لقدْ فتنا سلیْمان و ألْقیْنا على‏ کرْسیه جسدا اختلاف عظیم است علما را درین آیت بآن که فتنه سلیمان را چه سبب بود و آن جسد که بود و ما آنچه بصحت نزدیکتر است بگوئیم: محمد بن اسحاق روایت کند از وهب منبه گفت: سلیمان مردى بود غازى پیوسته در غزاة بودى و باعلاء کلمه حق و اظهار دین اسلام کوشیدى، وقتى شنید که در جزیره دریا شهرستانى است که آن را صیدون گویند و آن را پادشاهى است عظیم که آنجا ملک میراند و بت میپرستد و هیچ پادشاه را و هیچ لشکر را بر وى راه نیست از انک در پیش وى دریاست، اما سلیمان بر مرکب باد با خیل و حشم آنجا رسید و بر وى غلبه کرد و او را بکشت و هر چه داشت بغنیمت برداشت و در میان غنیمت دختر آن پادشاه بود ببردگى آورده نام وى جراده و کانت اکثر ما فى العالم حسنا و جمالا فاصطفاها سلیمان لنفسه و دعاها الى الاسلام فاسلمت. دختر باسلام درآمد و سلیمان او را خاصه خویش کرد و او را بر زنان دیگر افزونى نهاد هم بدوستى و هم بمراعات، دختر پیوسته بر یاد پدر خویش و ملک میگریست و زارى میکرد، لا یرقاء دمعها و لا یذهب حزنها و لا تنظر الى سلیمان الا شزرا و لا تکلمه الا نزرا. و سلیمان از انک او را دوست میداشت هر چه خواست مراد وى میداد، سلیمان را گفت: اگر میخواهى که اندوه من کم شود و سکون دل من پدید آید تا با مهر و محبت تو پردازم، شیاطین را فرماى تا تمثالى سازند بر صورت پدر من تا وى را مى‏بینم و تسلى خود بدان حاصل میکنم، سلیمان بفرمود تا تمثال پدر وى بساختند و فرا پیش وى نهادند و آن را جامه پوشانیدند، شیاطین در غیبت سلیمان با وى گفتند: عظمى اباک و اسجدى له پدر خود را گرامى دار و او را سجود کن، دختر او را سجود میکرد، کنیزکان و خدمتکاران که او را چنان دیدند همه سجود کردند و گفتند: هذا دین الملک و دین امرأة الملک و هى اعلم بما تصنع، چهل روز در خانه سلیمان آن بت را مى‏پرستیدند و سلیمان از ان ناآگاه. پس بنى اسرائیل گفتند بوزیر سلیمان و هو آصف بن برخیا و کان صدیقا: ایها الصدیق ان الملک یعبد فى داره صنم من دون الله خبر دارى که در خانه ملک بت مى‏پرستند؟ آصف آن قصه با سلیمان گفت، سلیمان بغایت اندوهگن و غمگین گشت، گفت: «إنا لله و إنا إلیْه راجعون» بخانه باز رفت و آن بت را بشکست و بسوخت و بباد برداد و آن زن را و آن قوم را همه عقوبت کرد و خود غسلى برآورد و لبس ثیاب الطهرة ثیابا لا یغزلها الا الأبکار و لا ینسجها الا الأبکار و لا یغسلها الا الأبکار و لم تمسها امرأة قد رأت الدم. آن گه بفرمود تا خاکستر خانه باز کردند و در میان خاکستر نشست و بزارى و خوارى بگریست و بسیار تضرع کرد و گفت: الهى غافر ذنب داود انا سلیمان بن داود و الخطاء بن الخطاء، الهى ما کان هذا جزاءک من آل داود ان نعبد الاصنام فى دورنا من دونک و انما بعثتنا ان ننکس الاصنام على وجوهها، الهى لا تمح اسمى من أسماء النبیین بخطیئتى، الهى غافر ذنب داود اغفر لى ذنبى و عزتک ما کفرت منذ آمنت و ما خرجت مما ادخلتنى فیه من دینک. و گفته‏اند: ملک سلیمان در خاتم وى بود و نگین آن خاتم کبریت احمر بود، هر گاه که بوضوگاه رفتى آن خاتم بزنى دادى از زنان وى نام آن زن امینه، آن شب که این واقعه افتاده بود، بر عادت خویش بوقت طهارت خاتم به امینه داد، شیطانى بود نام وى صخر و کان صاحب البحر، رب العالمین صورت سلیمان بر وى افکند تا بیامد و آن خاتم از امینه بخواست، امینه او را بصورت سلیمان دید و خاتم بوى داد، صخر خاتم در انگشت کرد و بر سریر سلیمان نشست و جن و انس او را منقاد شدند و رب العزة او را بر مملکت سلیمان مسلط کرد مگر بر زنان وى که او را بر ایشان دست نبود، فذلک قوله تعالى: و ألْقیْنا على‏ کرْسیه جسدا این جسد شیطان است یعنى صخر که چهل روز بر کرسى سلیمان نشست هر روزى بر مقابل روزى که در خانه وى بت پرستیدند. سلیمان چون از وضوگاه باز آمد، امینه را گفت: هاتى خاتمى خاتم من بیار، امینه گفت: دادم، سلیمان باز نگرست، شیطان را دید بر کرسى وى نشسته، بدانست که آن ابتلاء حق است و عقوبت ذنب وى و وقت را ملک از وى بستدند، روى نهاد بصحرا و روز و شب همى زارید در الله و توبه همى کرد و عذر گناهان میخواست، و در ان مدت که صخر ملک همى راند بنى اسرائیل سیرت وى مستنکر داشتند و حکمى که میکرد نه بر وجه خویش میدیدند، همى گفتند: چه رسید ملک را که امسال حکم بر خلاف آن میکند که پارسال کرد؟ چون استنکار ایشان بغایت رسید و سیرت زشت وى ظاهر گشت، مردى بود در بنى اسرائیل مانند عمر خطاب درین امت، کمین کرد بر ان شیطان تا بر وى هجوم کند، شیطان بدانست که بنى اسرائیل بقصد وى برخاستند و او را خواهند گرفت، از میان ایشان بگریخت و سوى دریا شد، انگشترى در دریا افکند و خود در آب شد و سلیمان را مدت محنت و بلا بسر آمد، چهل روز گذشته برخاست بساحل دریا شد، قومى صیادان را دید که صید ماهى میکردند، سلیمان از ایشان طعام خواست، ماهیى که از ان ردى‏تر و کمتر نبود بوى انداختند، سلیمان آن را برداشت و شکم وى بشکافت تا بشوید، انگشترى از شکم وى بیرون آمد، سلیمان انگشترى را در انگشت کرد و خداى را سجود شکر کرد، با سریر و ملک خویش گشت. اینست که رب العالمین فرمود. ثم أناب اى رجع الى ملکه. ثم انه بعث فى طلب صخر فاتى به و جعله فى صندوق من حدید او حجر و ختم علیه بخاتمه ثم القاه فى البحر و قال: هذا سجنک الى یوم القیمة. گفته‏اند که گناه سلیمان اندرین فتنه و محنت که بوى رسید آن بود که او را نهى کرده بودند که زنى خواهد بیرون از زنان بنى اسرائیل، و او بر خلاف این نهى دختر ملک صیدون بخواست، و کان من قوم یعبدون الاصنام، تا دید آنچه دید و رسید بوى آنچه رسید. و قیل: ان سلیمان قال: لاطوفن اللیلة على تسعین امرأة تأتى کل واحدة بفارس یجاهد فى سبیل الله، و لم یقل ان شاء الله، فلم تحمل منهن الا امرأة واحدة جاءت بشق ولد.


قال النبی (ص): «فو الذى نفس محمد بیده لو قال: ان شاء الله لجاهدوا فى سبیل الله فرسانا اجمعین».


قیل: فجاءت القابلة فالقت هذا المولود على کرسیه عقوبة له حین ترک الاستثناء، ثم تاب و اناب. و قال الشعبى: ولد لسلیمان ابن فاجتمعت الشیاطین و قال بعضهم لبعض: ان عاش له ولد لم ننفک مما نحن فیه من البلاء و السخرة فسبیلنا ان نقتل ولده فعلم بذلک سلیمان فامر السحاب حتى حملته الریح الیه فغذا ابنه فى السحاب خوفا من معرة الشیطان فعاقبه الله بخوفه من الشیطان و مات الولد و القى میتا على کرسیه فهو الجسد الذى ذکره الله عز و جل.


قال رب اغْفرْ لی و هبْ لی ملْکا لا ینْبغی لأحد منْ بعْدی تأویله: هب لى ملکى شیئا لا یکون لاحد غیرى. قال مقاتل بن حیان: کان سلیمان ملکا و انما اراد بقوله: لا ینْبغی لأحد منْ بعْدی تسخیر الریاح و الطیر و الشیاطین لیکون ذلک بعد المغفرة آیة فى ملکه یعلم بها الناس ان الله قد رضى عنه. و قیل: انما سأل بهذه الصفة لیکون معجزة له لا منافسة و حسدا. و قیل: معناه: هب لى ملکا لا تسلبه منى فى آخر عمرى و تعطیه غیرى کما سلبته منى فیما مضى من عمرى، و انما سأل ذلک باذن الله له فى السوال: و قیل: «لأحد منْ بعْدی» اى غیرى ممن بعثت الیهم، و لم یرد من بعده الى یوم القیمة. و فى الخبر ان النبى (ص) صلى یوما صلاة الغداة فقال: کنت اصلى البارحة فدنا منى شیطان لیفسد على صلاتى فاخذته حتى سال لعابه على یدى فاردت ان اربطه بساریة فى المسجد یتلعب به ولدان المدینة ثم ذکرت دعوة اخى سلیمان «هبْ لی ملْکا لا ینْبغی لأحد منْ بعْدی» فخلیته.


«فسخرْنا له الریح تجْری بأمْره رخاء» لینة لیست بعاصفة «حیْث أصاب» اى قصد، کما تقول للذى یجیبک عن المسئلة: اصبت، اى قصدت المراد.


«و الشیاطین» اى سخرنا له الشیاطین، «کل بناء» یبنون له ما یشاء من محاریب و تماثیل «و غواص» یستخرجون اللولو من البحر، و هو اول من استخرج له اللولو من البحر.


«و آخرین مقرنین فی الْأصْفاد» یعنى مردة الشیاطین موثقة مشدودین فى القیود ما لم یومنوا فاذا آمنوا خلى سبیلهم. الصفد القید یقال منه: صفده، یصفده، و الصفد العطیة لانک تقید من اعطیته بمنتک، تقول منه: اصفده، یصفده.


«هذا عطاونا» القول ها هنا مضمر، اى قلنا لسلیمان هذا الذى ذکر عطاونا لک، «فامْننْ أوْ أمْسکْ بغیْر حساب» فى الکلام تقدیم و تاخیر، تقدیره: هذا عطاونا بغیر حساب فامنن او امسک، و قیل: معناه اعطه من شئت و امسک عمن شئت بغیر حساب، اى لا تحاسب و لا علیک تبعة یوم القیمة على ما تعطى و تمنع، قال الحسن: ما انعم الله على احد نعمة الا علیه تبعة الا سلیمان فانه ان اعطى أجر و إن لم یعط لم یکن علیه تبعة.


و قال مقاتل: هذا فى امرا لجن و الشیاطین، اى اعتق من الجن من شئت و احبس من شئت بغیر اثم علیک.


«و إن له عنْدنا لزلْفى‏» اى القربة فى الآخرة، «و حسْن مآب» یعنى الجنة و نعیمها.


«و اذْکرْ عبْدنا أیوب» کان ایوب فى زمان یعقوب بن اسحاق و امرأته لیا بنت لایان، «إذْ نادى‏ ربه أنی مسنی الشیْطان بنصْب و عذاب» قرأ ابو جعفر: «بنصب» بضم النون و الصاد، و قرأ یعقوب بفتحها، و قرأ الآخرون بضم النون و سکون الصاد، و معنى الکل واحد، اى بمشقة و ضر فى بدنى و عذاب فى اهلى و مالى، و کان الشیطان سلط علیه فاحرق زرعه و اسقط الأبنیة على اهله و اولاده و ممالیکه و نفخ فى ایوب نفخة خرجت به النفاخات ثم تقطرت بالدم الاسود و اکله الدود سبع سنین، و قیل: ثمانى عشرة سنه، و کان سبب ابتلائه ان رجلا استعانه على دفع ظلم فلم یعنه.


و قیل: کانت مواشیه فى ناحیة ملک کافر فداهنه و لم یغزه و قیل: ذبح شاة فاکلها و جاء جائع لم یطعمه. و قیل: رأى منکرا فسکت عنه. و قیل: ابتلاه الله لرفع الدرجات و لم یکن منه ذنب یعاقب علیه و قد ذکرنا تمام قصته فى سورة الانبیاء.


فلما انقضت مدة بلائه قال له جبرئیل: «ارْکضْ برجْلک» الارض، ففعل فنبعت عین حارة، فقال له: اغتسل منها، فاغتسل فصح ظاهر بدنه، ثم قال له: اضرب برجلک الأخرى الارض، ففعل فنبعت عین باردة، فقال له: اشرب منها، فشرب فصح باطن جسده و عاد الى اصح ما کان و اشب و احسن، و تقدیر الآیة: هذا مغتسل اى ماء یغتسل به، و هذا شراب بارد.


«و وهبْنا له أهْله» احیى الله عز و جل له اهله و اولاده و ممالیکه و وهب له «مثْلهمْ معهمْ» اى زاده مثلهم من اولاد الصلب. و قیل: من نسلهم فیکون مثلهم اولاد الاولاد.


«رحْمة منا» اى رحمناه رحمة، و یجوز ان یکون مفعولا له، «و ذکْرى‏ لأولی الْألْباب» یعنى اذا ابتلى لبیب بمحنة ذکر بلاء ایوب فصبر.


«و خذْ بیدک ضغْثا فاضْربْ به و لا تحْنثْ» القول هاهنا مضمر، تأویله: قلنا لایوب: «خذْ بیدک ضغْثا» و هو ملاء الکف من الشجر و الحشیش.


مفسران گفتند: ابلیس بر صورت طبیبى بر سر راه نشست و بیماران را مداواة میکرد زن ایوب آمد و گفت: بیمارى که فلان علت دارد او را مداواة کنى؟ ابلیس گفت: او را مداواة کنم و شفا دهم بشرط آنکه چون او را شفا دهم او مرا گوید: انت شفیتنى تو مرا شفا دادى و از شما جز از این نخواهم. زن بیامد و آنچه از وى شنید با ایوب گفت، ایوب دانست که آن شیطان است و او را از راه میبرد، گفت: و الله لئن برئت لاضربنک مائة. و گفته‏اند: ابلیس زن را گفت که اگر ایوب قربانى کند بنام من او را در حال شفا دهم، زن ناقص العقل بود و ضعیف یقین، از تنگدلى گفت افزع الیه و اذبح له عناقا. ایوب ازین سخن وى در خشم شد و سوگند یاد کرد که چون ازین بیمارى برخیزم و شفا یابم ترا صد ضربت زنم. پس چون ایوب از بیمارى به شد، خواست که سوگند راست کند، جبرئیل آمد و پیغام آورد از حق جل جلاله که آن زن ترا در ایام بلا خدمت نیکو کرد اکنون تخفیف وى را و تصدیق سوگند خود را دسته‏اى گیاه و ریحان که بعدد صد شاخ باشد یا قبضه‏اى ازین درخت گندم که خوشه بر سر دارد آن را بدست خویش گیر و او را بآن یک بار بزن تا سوگند تو تباه و دروغ نگردد و تخفیف وى حاصل آید. مجاهد گفت: این حکم ایوب را بود على الخصوص و در شریعت ما منسوخ است.


قتادة گفت: در حق این امت همانست که در حق ایوب. و قول درست آنست که: بیمار نزار را رواست و دیگران را نه.


«إنا وجدْناه صابرا» على بلائنا، «نعْم الْعبْد» کان لنا، «إنه أواب» مقبل على طاعته.


«و اذْکرْ عبادنا» قرأ ابن کثیر: «عبدنا» على التوحید، و قرأ الآخرون: «عبادنا» بالجمع، فمن جمع فابراهیم و من بعده بدل منه و کلهم داخلون فى العبودیة و الذکر، و من وحد فابراهیم وحده بدل منه و داخل فى العبودیة و الذکر و غیره عطف على العبد داخل فى الذکر فحسب، «أولی الْأیْدی و الْأبْصار» قال ابن عباس: اى اولى القوة فى العبادة و البصیرة فى الدین، فعبر عن القوة بالید لأن بها یکون البطش و عبر عن المعرفة بالابصار لان البصیرة تحصل المعارف. و قیل: الایدى النعمة لان الله تعالى انعم علیهم، تقول: ایادیک عندى مشکورة، و الایدى و الایادى النعم. و قیل: «أولی الْأیْدی و الْأبْصار» اى اولى العلم و العمل فالمراد بالایدى العمل و بالابصار العلم.


«إنا أخْلصْناهمْ بخالصة ذکْرى الدار» نافع مضاف خواند بى‏تنوین، و المعنى: اخلصناهم بذکر الدار الآخرة و ان یعملوا لها و یدعوا الناس الیها و یرغبوهم فیها، و «الذکرى» بمعنى الذکر. میگوید: ایشان را برگزیدیم و خالص کردیم تا خالص شدند یاد کرد آن جهان را و ستودن آن و باز خواندن خلق با آن و پیوسته سخن گفتن از ان و عمل کردن از بهر آن. قال مالک بن دینار: نزعنا من قلوبهم حب الدنیا و ذکرها و اخلصناهم بحب الآخرة و ذکرها. و قال ابن زید: معناه اخلصناهم بافضل ما فى الجنة، کما تقول: اخلصناهم بخیر الآخرة. بر قراءت نافع «ذکْرى الدار» سراى آخرت است چنانک گفتیم، و بر قراءت باقى قرا که بتنوین خوانند بى‏اضافت «ذکْرى الدار» سراى دنیاست، و المعنى: اخلصناهم بفضیلة خالصة لهم دون غیرهم، اى لهم فیها ذکر رفیع جلیل القدر. میگوید: برگزیدیم ایشان را و فضیلتى خالص دادیم که دیگران را نیست.


این فضیلت آنست که: ایشان را آواى جهان کردیم که تا گیتى بود ایشان را آواى نیکو بود، همانست که جاى دیگر گفت: «و جعلْنا لهمْ لسان صدْق علیا، و اجْعلْ لی لسان صدْق فی الْآخرین» یعنى الثناء الحسن فى الدنیا «و إنهمْ عنْدنا لمن الْمصْطفیْن الْأخْیار» اى اصطفیناهم من کل دنس، و الاخیار جمع خیر کمیت و اموات.


«و اذْکرْ إسْماعیل و الْیسع و ذا الْکفْل» الیسع هو خلیفة الیاس فى قومه. و قیل: هو ابن عم الیاس. و قیل: هو ابن الیاس و ذو الکفل قال الحسن کان نبیا، و قال قتادة کان رجلا صالحا یصلی کل یوم مائة صلاة و لم یکن نبیا و سمى ذا الکفل لانه تکفل بالجنة لملک کان فى بنى اسرائیل ضمن له الجنة ان اسلم، فاسلم الملک على کفالته. و قیل: هو یوشع بن نون «و کل من الْأخْیار» اى کلهم من الاخیار.


«هذا ذکْر» کلمة تم بها الکلام، اى هذا شرف و ثناء جمیل یذکرون به ابدا. و قیل: معناه هذا القرآن ذکر، اى بیان من الله لخلقه. و قیل: هو ذکر لک و لقومک، اى شرف لک و لقومک «و إن للْمتقین لحسْن مآب» اى لحسن مرجع فى الآخرة.


ثم فسر فقال: «جنات عدْن» دار اقامة، «مفتحة لهم الْأبْواب» اذا و صلوا الیها وجدوها مفتوحة الأبواب لا یحتاجون الى فتح بمعاناة. و قیل: هذا مثل کما تقول: متى جئتنى وجدت بابى مفتوحا، اى لا تمنع من الدخول و قیل: هذا وصف بالسعة حتى یسافر الطرف فى کل جانب.


«متکئین فیها» اى جالسین فیها جلسة المتنعمین للراحة، «یدْعون فیها بفاکهة کثیرة» الفاکهة ما یوکل للذة لا للغذاء «و شراب» یعنى: و شراب کثیر فحذف اکتفاء بالاول، اى یتحکمون فى ثمارها و شرابها فاذا قالوا لشى‏ء منها: اقبل، حصل عندهم.


یقال: نطق القرآن بعشرة اشربة فى الجنة منها الخمر الجاریة من العیون و فى الانهار.


«و عنْدهمْ قاصرات الطرْف» هذا کقولهم: فلانة عند فلان، اى زوجته. و «قاصرات الطرْف» هى التى قصرت طرفها على زوجها لا تنظر الى غیره: «أتْراب» اى لدات مستویات فى السن لا عجوز فیهن و لا صبیة بنات ثلث و ثلثین سنة. و قیل: على خلق ازواجهن لا اصغر و لا اکبر. و قیل: متواخیات لا یتباغضن و لا یتغایرن. و فى الخبر الصحیح: «یدخل اهل الجنة الجنة جردا مردا مکحلین أبناء ثلث و ثلثین سنة لکل رجل منهم زوجتان على کل زوجة سبعون حلة یرى مخ ساقها من ورائها».


«هذا ما توعدون» قرأ ابن کثیر و ابو عمرو: «یوعدون» بالیاء، اى یوعد المتقون. و قرأ الآخرون بالتاء، و المعنى: قل للمومنین هذا ما توعدون «لیوْم الْحساب» اى فى یوم الحساب.


«إن هذا لرزْقنا ما له منْ نفاد» اى فناء و انقطاع کقوله: «عطاء غیْر مجْذوذ» «و ما عنْد الله باق».


«هذا و إن للطاغین» التأویل هذا هو جزاء المتقین و نعت مآبهم، «و إن للطاغین لشر مآب» اى لشر مصیر و مرجع.


«جهنم» بدل منه «یصْلوْنها» اى یدخلونها و یقاسون حرها، «فبئْس الْمهاد» اى بئس ما مهد لهم و بئس ما مهدوا لانفسهم. الطاغى هو الباغى و الطغیان و الطغو و الطاغیة و الطغوى العتو.


«هذا فلْیذوقوه حمیم» فیه تقدیم و تأخیر، اى هذا حمیم فلیذوقوه، و «الحمیم» الماء الحار الذى انتهى حره و قیل: «الحمیم» دموع اعینهم تجمع فى حیاض النار یسقونها، «و غساق» ما یسیل من ابدان اهل النار من القیح و الصدید، من قولهم: غسقت عینه، اذا سالت و انصبت، و الغسقان الانصباب. و قال ابن عباس: الغساق الزمهریر یحرقهم ببرده کما تحرقهم النار بحرها. و قیل: هو شراب منتن بارد یحرق برده کما تحرق النار. قرأ حمزة و الکسائى و حفص: «غساق» بالتشدید حیث کان. و قرأ الآخرون بالتخفیف، فمن شدد جعله اسما على فعال نحو الخباز و الطباخ. و من خفف جعله اسما على فعال نحو العذاب.


«و آخر منْ شکْله أزْواج» یعنى: و عذاب آخر و انواع آخر مثل الحمیم و الغساق.


قرأ اهل البصرة: «و اخر» بضم الالف على جمع اخرى مثل الکبر و الکبرى، و قرأ الآخرون بفتح الهمزة مشبعة على الواحد.


«هذا فوْج مقْتحم معکمْ» الفوج الجماعة، و الاقتحام الدخول على شدة، یعنى: أنهم یضربون بالمقامع حتى یوقعوا انفسهم فى النار خوفا من تلک المقامع، و المعنى یقول الخزنة للطاغین اذا دخلوا النار: هذا فوج من اتباعکم یدخلون النار معکم کما دخلتم، فیقولون جوابا للخزنة: «لا مرْحبا بهمْ» اى بالاتباع، فیقول الخزنة: «إنهمْ صالوا النار» اى صائرون الیها معکم.


«قالوا» اى یقول لهم الاتباع: «بلْ أنْتمْ لا مرْحبا بکمْ أنْتمْ قدمْتموه لنا» اى زینتم لنا الکفر و دعوتمونا الیه حتى صرنا الى العذاب، «فبئْس الْقرار» اى بئس المستقر. و قوله: «مرْحبا» معناه بلغت مرحبا و نزلت مرحبا، اى وردت موردا فیه رحب و سعة، و تقول: رحب بی‏فلان اذا قال لک مرحبا، و الرحب السعة، و رجل رحیب الصدر واسعه، و فلان رحیب الکف، و رحبة المسجد العرصة ببابه، و جمع الرحبة رحاب، و تقول: ضاقت على الارض بما رحبت و ضاقت على الارض برحبها، و قال بعضهم لغیره مرحبا، فاجابه: رحبت علیک الدنیا و الآخرة.


«قالوا ربنا» هذا من قول الاتباع، «منْ قدم لنا هذا» اى من شرعه و سنه لنا هذا «فزدْه عذابا ضعْفا» اى مضاعفا على عذابنا «فی النار». قال ابن مسعود: یعنى حیات و افاعى.


«و قالوا» یعنى: المضلین و الاتباع جمیعا: «ما لنا لا نرى‏ رجالا کنا نعدهمْ من الْأشْرار» اى نعدهم من الارذال فى الدنیا، یعنون المومنین الذین کانوا یسخرون منهم فى الدنیا و یهزون بهم و یضحکون و هم عمار و خباب و صهیب و بلال و سلمان و غیرهم من صعالیک المهاجرین الذین کانوا یقولون لهم: «أ هولاء من الله علیْهمْ منْ بیْننا» ثم ذکروا انهم کانوا یسخرون من هولاء فقالوا: «أتخذْناهمْ سخْریا» قرأ اهل البصرة و حمزة و الکسائى: «من الْأشْرار أتخذْناهمْ» موصولة الهمزة فى الدرج مکسورة فى الابتداء. و قرأ الآخرون بقطع الالف و فتحها فى الحالین على الاستفهام و یکون «ام» على هذه القراءة بمعنى بل، و من فتح الالف فال هو على اللفظ لا على المعنى لیعادل «ام» فى قوله: أمْ زاغتْ کقوله: أ أنْذرْتهمْ أمْ لمْ تنْذرْهمْ. و قال القراء: هذا من الاستفهام الذى معناه التوبیخ و التعجب. «زاغت» یعنى مالت «عنْهم الْأبْصار»، و مجاز الآیة: ما لنا لا نرى هولاء الذین اتخذناهم سخریا لم یدخلوا معنا النار ام دخلوها فزاغت عنهم ابصارنا فلم نرهم دخلوا، و قیل: ام کانوا خیرا منا و نحن لا نعلم فکانت ابصارنا تزیغ عنهم فى الدنیا تحقیرا لهم.


«إن ذلک» الذى ذکرت «لحق» ثم بین و صرح فقال: «تخاصم أهْل النار» فى النار حق، هذا اخبار عما سیکون.


«قلْ» یا محمد لمشرکى مکة: «إنما أنا منْذر» اى رسول اخوفکم عذاب الله، «و ما» لکم «منْ إله إلا الله الْواحد» لا شریک له «الْقهار» لخلقه.


«رب السماوات و الْأرْض و ما بیْنهما الْعزیز» فى ملکه «الْغفار» لمن تاب و آمن.